- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شهادت امام سجاد علیه السلام
بعد از آن واقـعـۀ سرخ، بلا سهـم تو شد پیکر ســوختــۀ کرب و بلا سهــم تو شد بعد از آن واقعه هفتاد و دو آیینه شکست نـاگـهــان داغ دل آیــنـه ها سهــم تو شــد بعد از آن واقعه آشوب قـیامت برخاست بر سر نیزه سر خــون خــدا سهم تو شد بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت خـطـبـۀ اشک برای شهــدا سهــم تو شد بعد از آن واقعه در هرولۀ آتش و خـون در شب خوف و خطر خطبۀ «لا» سهم تو شد بعد از آن واقـعه در فصل شبیخون ستـم خوردن زخم ز شمشیر جـفـا سهم تو شد خیمۀ نور تو در فـتـنـۀ شب سوخت ولی کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد بعد از آن واقعه، ای زینت سجادۀ عشق از دلت آینه جــوشیـد، دعــا سهــم تو شد بعد از آن واقعه، ای کاش که می مردم من مصلحت نیست بگویم، که چه ها سهم تو شد بعد از آن واقعۀ سرخ، حقـیـقت گل کرد کربلا در تو درخـشـیـد، خدا سهم تو شـد
: امتیاز
|
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
مرهم به زخم دل جز اشک روان نداشت بودش هـزار درد و تـوانِ بـیـان نداشت دانـی چــرا ز آل پـیـمـبـر کـشـیـد دست نقشی دگـر به کـار سـتم آسـمـان نداشت تنها زمین نداشت به سر دست از فـلک پایی به عـزم پیشنهـادن، زمـان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ آمد ولی ز بـاغ نـصـیـبی خـزان نداشت دانی به کـربلا ز چه او را عـدو نکشت تا کوفه زنـده مانـدن او را گمان نداشت از تب زبس که ضعف بر او چیره گشته بود میخواست بگذرد ز سر جان، توان نداشت یک آسمان ستاره به ماه رخش ز اشک میرفت، یک ستاره به هفت آسمان نداشت در تـرکش دلـش که دو صد تـیر آه بود میبرد و غیـر قامت زینب کمان نداشت
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
لالۀ سـرخ شهـادت تن تب دار من است چشمۀ فیض خدا چشم گهر بار من است حــافــظ خــون پــیـام شــهــدای ره دیـن لب گویای من و دیـدۀ خونبــار من است داغ یک دشت شهید و غم یک دشت اسیر این همه بار گران بر تن بیمار من است پای در سلسله و دست به دامــان وصال دشمن از بی خردی در پی آزار من است دشمنم بسته به زنجیر ولی غـافـل از آن که بر انـداختــن ریشه او کـار من است تا بر انــدازی بنــیـاد ستــم می جـنـگــم اشک من منطق من حربۀ پیکار من است پــرچــم نهضت خـونیـن شهـیــدان خــدا گرچه بر دوش من و عمّۀ افکار من است صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق سخت بیمارم و او باز پـرستار من است آنکـه در کــربــبــلا بــود انــیـس پــدرم در ره شام بلا مونس و غمخوار من است در کــنــار شــهـدا جان مرا بــاز خــرید عــمّــه ام بعد خــداونـد نگهدار من است خواهر کوچک من همچو گـلی پرپر شد اشک طفلان زغمش شمع شب تار من است از غم اصغـر و اکبر جگــرم می سـوزد آه از این غم که خداوند خبر دار من است در ره آل رسـول عــمـر مــؤیـد طی شد شــاهد زنــده من دفتــر اشعـار من است
: امتیاز
|
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
دل ســودا زده ام نــالــه و فـریـاد کـنـد هـر زمـان یــاد غــم سیـد سـجـاد کـنـد بى گمان اشک به رخساره بریزد از چشم هـر که یـادى ز گـرفـتارى آن راد کند بود در تاب تب و بسته به زنجیر ستم آن که خـلـقـى ز کـرم از الــم آزاد کند به جز از شمر ستمگـر نشنـیدم دگـرى با تـن خـستـه کسى این همه بـیـداد کند تن تب دار و اسیرى و غم کوفه و شام واى اگر شِکـوه این قـوم بر اجـداد کند خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر چون که از واقـعه کـرب و بلا یاد کند غیر زینب که بُد آن قافله را قـافله دار کس نبودى که بر آن غمزده امداد کند نـتـوان مـاتـم سجـاد نـوشـتن "خـسرو" دل اگـر سنـگ بود نـالـه و فـریـاد کند
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام
من بر این ماه که بر نیزه نشسته، پـسرم پاره پــاره شده همچون لب بابا جگــرم من جگــر پــاره آن بــزم شــرابــم والله خیزران رنگ گرفت از لب زخـم پدرم اینکه آتش به سرم ریخته شد دردی نیست عکس رخساره نیلی است در این چشم ترم لرزه بر پیکــرش افتاد کنیـزش خواندند من خجالت زده از خواهر نیکو سیُــرم خارجی و پــسر خــارجیان گفت به من آنکه با زخم زبان کرده چنین خونجگرم خواهر کوچک من گوشۀ ویران جان داد هر سحر یاد همان غــربت وقت سحرم
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
این زهـر، دردی از تب دردم دوا نکرد هیچ عقده ای از این گلوی بسته وا نکرد آنـچــه که آرزوی من آن بــود آن نــشد ســی ســال دیــر آمد و فکــر مرا نکرد طوفان گرفت و دار و ندارم به باد رفت روزی که غم وزید و به ما جز جفا نکرد غم های من ز عصر مصیبت شروع شد وقتی که دشمن آمد و رحمی به ما نکرد عمه رسید و گـفـتـم "علیکـن باالــفرار" یعــنی کــســی ز آل پـیـمـبر حیــا نکرد از کــربلا به کوفه و از کوفه تا به شام دشمن ز بی حیــایی و ظلــمی ابا نکرد اما میــان این همه رنــج و غــم و بــلا جــایــی تــلافــی ستــم "شــام" را نکرد در بین کــوچه های یهــودی نشین شهر ما را کسی به اسم مسلمــان صـدا نکرد دیــدم مـیــان بــزم شــراب حـرامــیــان چــوبـی که دو لب پــدرم را رهـا نکرد عمــری به یاد این همه غم سـوختم ولی این زهـر، دردی از تـب دردم دوا نکرد
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
با غـل جـامـعـه در هم بـفـشـارید تـنـم را هـدف سنگ نمـائـید ز هـر سـو بـدنـم را میتوان پوست برید از تن رنجور من امّا نتـوان دوخت ز گـفـتـار حـقـایـق دهنم را لالـۀ گــلبـن مـولای جــوانـان بــهــشـتــم خاک ویـرانهسرا کرده خـزان یـاسمنم را راز مظلومیم آن روز شود بر همه ظاهر که پس از مرگ برآرند ز تن پیـرهنم را هـدفـم نـشـر پـیـام پــدرم بـود در ایـن ره که عدو کرد هدف دست و سر و پا و تنم را به همه خلـق بگـوئید که با پیکـر عـریان بــوریـائی کـفـن آمـد پــدر بـی کـفـنـم را نظم میثم همه جوئید و به هر بیت بخوانید قِصّۀ غُـصّه و انـدوه و ملال و محنـم را
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
منكه عمری در تب و تاب مرارت سوختم چون شب شام غریبان در حرارت سوختم بعد بابای غریب و بی كس و مظلوم خود مثل عمه زیر زنجــیــر اســارت سوخـتم از حرم تا قتلگه با كـعـب نی كردم عبور اولیــن زائر منـم كز این زیــارت سوختم سوخـتـم بابا چو بر نعشت نگــاهی دوختم بر شكـاف زخـم های بی شمــارت سوختم جسم خونینت که دیدم جان به لب گشتم دمی بر تن بی سر و جسم بی مــزارت سوختم از همان روزی كه میكردی سفارش عمّه را تا كنون بر خواهر شب زنده دارت سوختم نعش ها دیدم به صحرا رأس ها دیدم به نی هم به هـفـتاد دو و هجــده بهــارت سوختم گاه دیدم غارت خلخال و گــاهی گـوشوار گــاه بهر دختــر بی گــوشــوارت سوختم سِیلِ سیلی در اسیری سهم اهل البـیت شد بــارها از دست های با مهــارت ســوختم حربۀ كوفی هجوم و قتل و غارت بود و بس از هجــوم بی حیـا هنگام غــارت سوختم مجــلس ابن زیــاد و مجلس شــومِ یــزیــد كرد بر ناموس حق دشمن اشارت سوختم خویش را پیروز میدانست و ما را در شكست پیش بیگانه ز كــذب این بشــارت سوختم عمه ام را خارجی خواندند و خود را اهل دین در میان دشمنــان در آن امــارت سـوختم تا دم مرگم برایت گریه كردم صبح و شام نهضتی كــردم به پا حالا كنــارت سوختم
: امتیاز
|
شهادت امام سجاد علیه السلام
گــلان وحـی، را پــرپــر که دیــده؟ به گــلشن، طایــر بی سر، که دیده؟ تب و داغ و غل و زنجــیر و دشنام گلــوی خشک و چـشـم تر که دیده؟ ســوار نــاقــه با، بــازوی بــســتــه زمین افتــادن خــواهــر، که دیــده؟ مــیــان آفـــتـــاب شــــام و کــوفــه رخ خورشید و خــاکستــر که دیده؟ به روی یــاسهـا جــای ســفــیــدی ز سیــلی رنگ نیــلوفــر که دیــده؟ بــه رخـــســـار هــــلالِ اوّلِ مــــاه خــدایــا هیــجــده اخـتــر که دیــده؟ نــشــان ســنــگ در بــالای نــیــزه سر پــاک عــلــی اکـبــر که دیــده؟ سرود و رقــص و جشن و پایکوبی به دور آل پــیــغــمــبــر، که دیــده؟ چــهــل منــزل به هــمــراه سکــینه ســر عـــبــاسِ آبآور کــه دیــــده؟ لــبِ خــشــکــیـــده و آوای قــــرآن شراب و چوب و طشت زر که دیده؟ بگــو «میثــم» امــام دستْ بــســتـه اسیــر آن هــمـه کــافــر کـه دیــده؟
: امتیاز
|
مدح حضرت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام ( زبانحال)
نــور تـابـد به فـلـک از در کـاشـانۀ ما گنج عشق است نهان در دل ویرانۀ ما ما دل خویش نبستیم بر این عالم خاک عـالـم قـدس بود مـنـزل و کــاشـانـۀ ما زمزم و سعی و صفا و حجر از ماست اگر کعـبه گـردد همه دم دور حـرمخانۀ ما گر که اعجـاز کند با ید بـیـضا مـوسی در ازل بـاده زده از مـیِ مـیـخـانـۀ ما ما از آن سوخـتگــانیم که از آتش غــم هـیـچ پـروا نـنـمـایــد پـر پـروانــۀ مـا گر به شمشیر غم دوست سر خویش دهیم در ره دوست بـود هـمّـت مـردانــۀ ما به شهادت به اسارت سوی منزل ببریم این امـانـت که سپـردند روی شـانۀ ما با خبر باش نخندی تو به اولاد رسـول کـار صـد تـیـغ کـنـد نـالـۀ مـستـانـۀ ما نَهَراسیـم ز شمـشیـر و ز زنجیـر سـتـم که پُر از شهـد شهـادت شده پیـمانۀ ما گر که دلسوختۀ ماست وفائی نه عجب جـگــر ســوختــه دادنـد به دیـوانــۀ ما
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
می شکـافـد تـیـر غـربت سـیـنۀ سجاد را زهـر از غــم می رهاند این دل نـاشاد را می گذارم بر زمین دیگـر سلاح گریه را می کشم با " یا حسینی " آخـرین فریاد را دیـده ام بر خاک صحـرا پیکـر ابـرار را دیـده ام بــر نــیــزۀ اعــدا ســر اوتــاد را دیده ام در کــربلا غــم واژۀ تــوحـیـد را دیـده ام در بـین مـقــتـل شـادی صـیـاد را هم زمان نـالـۀ غـربت، تبـسم بر یـتـیم؟! جان به دل دادم به شام محنت این اضداد را نــالـه ام احـیــا نــمـایــد خـون ثــارالله را اشـک من رسـوا نـمـایـد دشـمن شیـاد را بـاورم شد دردهای سیـنه سـوز کوچه را حس نمـودم در اسارت غـربت اجـداد را خارجی خواندم، اسیرم کرد، قصد جان نمود با دو چشم خویش دیدم مرگ عدل و داد را دیـده ام در زیـر پـا اوراق قـرآن، دیـده ام پـرچـم زلـف سـر نیـزه نـشـین در بـاد را زهر برد از سینه تاب، اما نبُرد از خاطرم کـینـه های قـوم بـدتـر از ثـمود و عــاد را
: امتیاز
|
مرثیۀ دفن شهدای کربلا
هان ای بنی اســد سفــری نینــوا کـنـید با پــیـکــر حـقـیـقـت قــرآن وفــا کـنید جـای ستــاره های خــدا بـر زمین نبود آیا به خار و خس تنشان را رهــا کنید؟ قدری بیاورید کفــن، قطعه ای حصیـر از تیر و نیزه این شهــدا را ســوا کنید این کشته جوان که تنش پاره پاره است شبه پیمبــر است عــزایش به پــا کـنید این قد کشیده قاسم رعنـای نجمه است فکــری به دفن پــاره تن مجـتـبی کنید این کشته فتاده به هامون حسین ماست از روی دشت پیــکـر او را جــدا کنید آشفته تر ازین تن بی سر که دیده است فکــری برای این بدن ســر جــدا کنید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
می روم امّا بدان جانـم کنارت مانده است تا قیامت یا اخا، دل بیـقـرارت مانده است گر چه این گلبرگ ها را میبرند از گلشنت غم مخور یک باغ پرپر در کنارت مانده است می روم با ساربان همراه خسته کــاروان دست یاران بسته امّا اقتدارت مـانده است بر گلویت جای بوسه، کار خود را کرده است لااقل بر حنجرت جای زیارت مانده است جسم خورشیدیت ای سالار زینب شد کبود بسکه این عریان بدن زیر حرارت مانده است کوفه در راه است و ما آمــادۀ رزمی دگر روز روشن رفته امّا شام تارت مانده است هر یکی از دختران با دیگری نجــوا کند: روی گوشت جای زخم گوشوارت مانده است وقت تــوزیع غنــائم هستــی ام تـقـسیم شد در حرم امّا صدای شیرخوارت مانده است بردن نام شــریـفـت جــرم زیـنب شد ولی با دعای خواهر شب زنده دارت مانده است جسم های پاره و عریان و بی سر جای خود بر غم ما خنده های نیـزه دارت مانده است خطبه هایت گر چه این جا سنگباران شد ولی ترجمان خطبه های آشکــارت مانده است ای تنت با خاک یکسان از هجوم اسب ها هرطرف عضوی ز نعش خاکسارت مانده است ای تـــمــام آرزوی انـــبـــیـــا و اولــیـــاء رفتی و عالم هماره داغــدارت مانده است مانده بر لب نغــمۀ یا لیــتنــا کنّــا مـعــک عقده بر دل ها از این ترک مزارت مانده است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
می برید اما به روی نـاقـۀ عـریــان چرا؟ می دهید این گونه بر آزار ما فرمان چرا؟ ما ز یثــرب آمـدیم، آنجاست منزلگــاه ما می برید اینک به شام و کوفه ویران چرا؟ تــازیــانه بر تن گــلهــای زهــرا می زنید میکنید آخر چنین دلجوئی از مهمان چرا؟ لحظه ای آهسته تر، تا خویش را سامان دهیدم میبرید اینگونه ما را بی سر و سامان چرا؟ گر مسلمانـید، ای غــارتگــران بــاغ دین بـر فــراز نی زدیــد آئـیـنـۀ قــرآن چــرا؟ بال و پر بستـید از مــرغان گــلــزار نبی نیلگون گردید از سیلی رخ طـفـلان چرا؟ گاه می خندید و گه بر حال ما گریان شوید مانده اید ای کوفیان در کار خود حیران چرا؟ گــر که می دانیــد ما زُرّیــۀ پـیـغـمـبــریم بُردن این خاندان در گــوشۀ زندان چـرا؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
رفتم من و، هــوای تو از سـر نمی رود داغ غـمـت ز سیـنه خــواهــر نـمی رود برخیز تا رویم بــرادر، که خــواهــرت تنها به ســوی روضه مــادر، نـمی رود گر بی تو زینب تو کــند جـای در وطن از خـجــلـتـش نــزد پـیـمـبـر، نـمی رود سوز گـلوی خشک تو! اندر لب فــرات ما را ز، یــاد تا لــب کــوثــر نـمی رود پهلوی چاک خورده ات از نیزه و سنان ما را ز یـاد، تا صف محشــر نمی رود بزم یزید و طشت زر و چوب خیز ران هــرگز ز یـاد زینب مضطــر نمی رود «جودی» ز یاد آن لب خشکیده ات شها گر در جنان رود لب کــوثــر نمی رود
: امتیاز
|
مرثیۀ دفن شهدای کربلا
یک جهان روضه و یک ماه محـرم داری آه، آقــای غــریــبــم چــقــدر غــم داری این همه زائــر دلســوخــتــه خــاکـت را از ازل داشتــه ای تـا به ابــد هــم داری
: امتیاز
|
مرثیۀ دفن شهدای کربلا
این جا نگـارخـانـۀ گلهــای پـرپـر است این جا بهشت سرخ بدنهای بیسر است حــیـران سـتـادهایــد چــرا ای بــنـیاســد امـروز روز دفــن عزیــز پـیـمبــر است من میشنـاســم ایـن شهـدا را یکی یکـی سرهـایشان اگر چـه بریـده ز پیکـر است این پــیکـر حبیـب بــوَد، این تـن زهیــر این مسلمبنعوسجه، این عون و جعفر است این پیکـری کـه مانده به گودال قـتـلـگاه قـرآن آیــه آیــۀ زهــرای اطــهــر اسـت این زخمها که مانده بر این نــازنین بدن آثار تیر و نیزه و شمشیر و خنجر است دارد دو زخم بـر کمـر و بر جگـر نهان زخمی که هر دو باعث قتل مکرر است داغ بــرادر آمــده یـک زخـم بـر کــمــر زخمی که مانده بر جگرش داغ اکبر است نتـوان شمـرد زخم تنش را به دیــد چشم از بس که جای زخم روی زخم دیگر است این پیکـر گسیخـته از هـم از آن کیست؟ این است آن علـی که شبیـه پـیـمبر است چــیـزی نـمـانــده از بـدن پــارهپــارهاش زخـم تنش ز پیکـر بـابـا فـزونتـر است یک کشته دفن گشته همین پشت خیمهها نامش علیست ذبح عظیم است و اصغر است بـا هـم کنیـد رو بـه سـوی نهـر عـلـقـمـه آنجـا تـن شـریف علمــدار لـشکــر است دست و سـرش جداست ولی مثـل آفـتاب در موج خون بـه دشت بلا نورگستر است میثم! مـزار این شهدا در دل است و بس زیـرا کـه دل مـقـام خــداونـد اکبــر است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
آفــتــاب ای آفــتـــاب ای آفــتــــاب ســر فــرو بر در افق دیگــر متاب ای زمیــن ای آسمــان نــابــود شـو ای چــــراغ آفــریــنــش دود شــــو مهر، دیروز از میان خــون گذشت ماه از این دریــا ندانم چون گذشت دوش تا پــایــان عــمــر شب رسید جــان زینب بــارهــا بر لب رسیــد بــود دیـشب بــا دلــی افــروخــتــه پــاســدار خیــمــه های ســوخــتــه شد چراغ خیمه و در جمع، سوخت تا طلوع صبح مثل شمع، ســوخت بــارها روح از تنش پــرواز کــرد صبح خود را بی حسین آغـاز کرد چشم گردون بر جفــایش خیــره تر شب زصبح و صبحش از شب تیره تر خــارها بود و گــل یــاســش نبــود خیــل دشمــن بود و عبّــاسش نبود بــاغ او جــز لالۀ پــرپــر نــداشت قــاسم و عبــدالله و جـعفــر نداشت آفتــابش چــاک چــاک افـتــاده بود مــاه لیــلا روی خــاک افتــاده بود کودکان از عــمّـه دل بشکستــه تر عــمّـه از آن نونهــالان خـستــه تر طایــران وحــی را پــر ســوخـتــه لانه هاشــان هم در آذر ســوخــتـه این غــزالان داغــدار و خستــه اند بــاز بـر آزارشــان صف بستــه اند خیمه بی عبّــاس و دشمن در کمین یا عـلــی (ع) تنهــائــی زینب ببین آل عصمت لــرزه بـر انــدامـشــان منتــظــر تا چــون شود انجــامشان ناگهان برخواست از مقتل خـروش داغــداران را نــــدا آمــد بــگــوش کی عـزیــزان اوّا رنــج و بــلاست کــربــلا آغــاز راه کـــربــلاســت ای به هــر وادی قیــامت هــایتـان صبــر، مــات استــقــامت هــایـتان ای در این میــدان زبان ها تیـغتان شــام و کــوفه سنگــر تــبـلیغـتــان بعــد من دیــن را شما یــاور شـدید در حــرای خــون پیــام آور شــدید خون من وحی و شما پیــغــمــبرید خود به تنهائی، حسین (ع) دیگرید کــوچ از بهــر اســارت بی درنگ پیش، با زینـب به استـقـبــال سنگ آن گــرامــی عتــرت خیــرالبــشـر از بــــلا هــم بــر بــلا آمــــاده تــر سیــنــه بگــشــودنـد بر تــیــر بــلا کــوچ کــردنــد از زمیــن کــربــلا گــــام اول تــا قــدم بـــرداشــتــنــد رو به ســوی قـتـلــگــه بگــذاشتـند دیــده بر آن جــسم خــونین دوختند ســوختند و ســوخـتند و ســوخــتند باغبان چــون بــاغ گــل از تیــرها لاله هــایش طــعــمــۀ شمــشیــرها بـلبــلان را نــوحــه و آه و فــغــان در عــزای لالــه هــا و بــاغــبــان هر دلی صد کربلا هنگــامه داشت هر لبی نوعی زیارت نــامه داشت چــشــم ها بــر جــســم ثــارالله بود حــنــجــر خــونین زیــارتگــاه بود طایــران ســوخــتــه، پــر می زدند بوسه بر آن جسم بی ســر می زدند جسم بی سر نه گـلی ناخــورده آب بوستــان را کــرده دریــای گــلاب بـــارهـــا و بـــارهـــا و بــــارهـــا دیــده آسیــب از هــجــوم خــارهــا بس که بودی کـثرت زخمش به تن دختــرش می گفت هــذا نعــش من زینب آمــد سنــگ ها را زد کنــار باغ گــل را کــرد پـیدا زیــر خــار بــاغ نه صــفحــه ای زآیــات نــور نقـطه نقــطه گــشته از سّــم ستــور هر کـلامش را عیــان تــفــسیــرها از دم شــمــشــیــرهــا و تــیــرهــا آیه ها از خطّ خـون گــلــرنگ بود سطر سطــرش را نشان سنگ بـود دید زینب آن صحـیفه دیــدنی است آیه هایش یک به یک بوسیدنی است خواست بوسد، جای بوسیدن نداشت لعل لب، بر حنجر خــونین گذاشت وه چه زیبــا بـود در آن ســرزمین بــلــبــل و گـــل را وداع آخــریــن گفت بــلــبــل با گــل خــود رازهـا وز گــلــوی گــل شــنــیــد آوزاهــا بلبل این جا مهـر خون زد بر دهن حــال گــل می گفت با بلبــل سخن کی شکــستــه بــال و پر بلبــل بیـا ای زدست رفــتــه بــاغ گــل بــیــا گر چــه می دانــم عــزادار گــلــی بعد من هــم بــاغبــان هـم بــلـبــلی این قدر گیسو ز خون گلگــون من دختــر زهــرا، دلـم را خــون مکن ای ز ارواح شــهــیــدان زنــده تــر نــالــه ات از داغ دل ســوزنــده تر تو امیــرالمــؤمــنیــن را دخـتــری بلکــه بر کــلّ مــصــائـب مــادری صبر کن گر خصم از من سر برید حق تو را بر همچو روزی آفــریـد تو که خود داغ پیــمــبــر دیــده ای بــازوی مـجــروح مــادر دیــده ای خــواهــرم! تو پیــش تر از داغ من دیــده ای داغ عــلـــی داغ حــســن صبر تو میراث صبـر مــادر است بلکه این میراث، از پیغـمبــر است مــظــهــر صبــر الهــی، زیـنــبــم! تو هنــوز آغــاز راهــی، زیـنــبـم! کــربــلا و کـــوفــه و شــام و بــلا گــردد از صبر تو یکســر کــربـلا خطبه هایت را در آن جوش و خروش من سر نی می دهم در کوفه گوش تو به شهر شــام محشــر می کنــی کوفــه را از شب سیه تر می کـنـی تو چهـل منــزل کــنـی با من سفــر از کنــار قــتــلـگــه تــا طـشـت زر بود بلبــل محــو و مــات آن صــدا تا که شد با کعـب نی از گــل جــدا آن گــرامی دخت شیــر شیــر حـق کرد در دریای خــون تفـسیــر حق رو به قبــله بر ســر زانــو نـشست زیــر آن قــرآن خــونین بـرد دست از یــم خــون تا خــدا پــرواز کـرد شکر گفت و عقده از دل بــاز کرد با خــدا گــردیــد ســرگــرم سخــن کای خــداونــد کــریــم ذوالــمــنـن مــنّــتــی بــگــذار بــر آل رســول کن زمــا قــربــانــی ما را قــــبول دیگراین جا صبر، ثبر از دست داد بــردبــاری سخـت از پــا اوفــتــاد حلم چون زخم شهیدان خون گریست عقل همچون دیدۀ مجنون گــریست گفت این مرد آفرین زن، حیدر است در مقــام صبر چون پـیـغمبر است گر چه می بارید چشمش همچو ابر قــتــلــگـه را کرد دانشگــاه صبــر کاروان بر مــاه خود دل بستـه بود خصم، بهر کوچ، محـمـل بسته بود جان هــر یک بــارهــا می شد فــدا تا از آن خــونیـن بــدن گردد جــدا شیــر دخـت شیــر حــی کــردگــار کرد بر محــمل یکــایک را ســوار خــود به تنــهــائــی کنــاری ایستاد اشک ریـزان روی در مـقـتـل نهاد لب گشود و عقـده از دل بــاز کرد بــا حـسـیـنـش راز دل ابــراز کرد کــای زدور خــورد ســالی یــاورم یــــاد داری در کــــنــار مــــادرم؟ ماه رخســارت زمن دل می ربــود تا برد خــوابــم نگــاهم بر تو بود؟ یــاد داری شــامــگــاهــی با حـسن راه پــیــمــودیــد دوشــادوش مــن؟ غافل از خــواهــر نگــردیدی دمی تا نبــاشــد گــرد من نــامـحــرمـی حــال بین نامحــرمــان گــردمـنـنـد خنــده بر زخــم درونــم می زنـنــد با تن تـنــهــا و چــشــم اشــکــبــار کرده ام بر نـاقه طفــلان را ســوار نیــست عـبــاس و عــلیِّ اکــبــرت بین دشمن مــانــده تنها خــواهـرت لطف خود را بـاز یــارم کن حسین خیــز از جــا و ســوارم کن حسین من در این وادی چو پــا بگــذاشتم هـیجــده مــحــرم به گــردم داشتــم شش بــرادر در کــنــارم بــوده اند دور خــیــمــه پــاســدارم بــوده اند باغ من هم ارغـوان هم یاس داشت لاله زارم لاله چـون عبــاس داشت حال، خــالی گـشـته از گــل دامنــم نیست حــتــی غنچه ای در گــلشنم لالــه زار داغ شــــد بــــاغ دلــــــم خــارها جـمـعـنـد گــرد مـحــمــلــم رأس یــارم تــا جــدا از تــن شــده قــاتــل او هــمــســفـر بـا من شــده ای شتــربانــان! مرا یــاری کــنـید ناقــه ها! بر غــربــتــم زاری کنید نیست از این کاروان دل خـسته تر ساربــانــا لحــظــه ای آهــستــه تر داغ بــیــنــی، داغــداران را مــزن پیش چـشـم یــار، یــاران را مــزن تــو زنــی مـا را و او، قــتــلــگــاه از گــلــــوی پــــاره گــــویــد آه آه ای به خون خوابیده خواب ناز کن کــم به گــرد مـحـمـلـم پــرواز کن تو بمان من ســوی کــوفه راهی ام خاطــرات آســوده ثــارالــلّــهـی ام من چـو تو پــروردۀ این مکــتــبــم شیــر دخت شیــر حــقــم، زیــنــبم پیکر من خسته، جانم خستـه نیست دست من بسته دهــانم بستــه نیست من به ایــراد سخـن چــون مــادرم هم حسینم هم حسن (ع) هم حیدرم بر لب خـشـکــم پیام خــون تـوست آنچه را اجــرا کنم قــانــون توست از ســر نــی بـاش با من هم سخــن حکم کن، فرمان ز تو، اجــرا زمن آن که دستور از تو می گیــرد منم ســر به محــمــل بشکنم یا نشکـنم؟ وعــدۀ ما کــوفه ای نــور دو عیـن خواب راحت کن خــداحافظ حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
مـا را به سر کـوی تو اعـدا نگذارند خـواهـیـم بـمـانـیـم در اینجـا نگذارند زینب ز تو ای جـان بـرادر نکـند دل اعــدا بگــذارنــد اگـر یـا نــگــذارنـد خـواهـم همۀ عـمـر کـنـار تو بـمـانـم اما چه تـوان کرد که اعــدا نگـذارند ای محرم دل تا غم دل گویم از این بیش آوَخ که مـرا پیـش تو تنهـا نـگـذارند شب میرسد و قافله در حال رحیل است زین بیش دگر پیش تو ما را نگذارند رفتم من و داغ تو و هجر همه یاران یک لحظه من دلـشـده را وا نگذارند گفتی نکـنم گریه به شیـون ز فـراقت اما چه کـنم شـورش غــم ها نگـذارند دانی چـه کـسـان یار حـسیـنـند مـؤید آنانکه به جـز در ره او پـا نـگـذارند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
مبریدم! که در این دشت مرا کاری هست گرچه گل نیست ولی صحنه گلزاری هست ساربـانـا ! مـزنـیـد این هـمه آواز رحـیـل که در این دشت مرا قافله سالاری هست من و این باغ خـزان دیده خدا را چه کنم هـمـره لالـه رخـان؛ لالۀ تـبـداری هست سـاربـان، تـنـد مـران قـافــلـۀ گــل هـا را که در این حلقه گل، نرگس بیماری هست نیست انـدیشه مرا، از سفـر کـوفه و شام مهر اگر نیست، ولی ماه شب تاری هست تشنه کامان بلا را، چه غم از سوز عطش ساقی افتاده ولی، ساغر سرشاری هست هـستی ام رفتـه ز کـف، بعـد تو یا ثـارالله هیچم ار نیست تمنـای تـوأم بـاری هست تا به مـرغـان چـمـن، رســم وفـا آمـوزد یادگــار از تو پرستوی پـرستاری هست با وجـودی که بود بـار جـدایی سـنگـیـن لله الـحـمـد مـرا روح سبـکـبـاری هـست گر چه از ساحـت قـدس تو جـدایم کردند هـست پـیـوند وفـا با تو مـرا آری هست باغـبـان چـمن معـرفـت ! آسـوده بخـواب که مرا شب همه شب دیده بیداری هست در نـماز شب خود غـرق منـاجـات تـوأم یار اگر نیست ولی زمـزمه یـاری هست مبریـد از چـمن حُسن (شفق) را بـیـرون که در آنجا که بود جلوه گل خاری هست
: امتیاز
|
مصائب عصر عاشورا و شام غریبان حسینی
آتش زدن به خیـمـه ز بس ظالمانه بود صحرای کربلا همه غــرق زبـانه بود تاکس میان خیـمه نسوزد با اشـک وآه زینب میــان خیــمـه وآتش روانــه بود سیلی امان نداد به طفلان خستــه جـان رخسار کودکان همه پــرُ از نشانه بود مقصود خصــم کشتــن آل رســول بود سیــلی و تــازیــانـه زدن ها بهــانه بود شرمم کُشد که فــاش بگویم ولی بپرس از لاله های گوش چرا خون روانه بود بُــردند از خیــام حــرم دشمنــان دیــن گهواره ای که جــلوۀ طـفـلی یگانه بود وقتــی شکست سیـنۀ مولا زسُــم اسب آوای واحـسیــن به لبهــا تــرانــه بــود زینب به یــاد توصیه های حسین خود گــرم نمــاز وذکــر دعــای شبـانه بود زان پس چراغ عشق وفائی نشد خموش سرهای روی نیــزه چـراغ زمانه بود
: امتیاز
|